طوفان عجیبی باعث آزاد شدن موجودات خونخوار عجیبی در شهر کوچکی می شود.گروه کوچکی از شهروندان در سوپرمارکتی دور هم جمع شده اند و برای زندگی خود می جنگند...

مت استیفلر می‌خواهد مانند برادر بزرگش باشد و اوقات خوبی را در کالج بگذراند. پس از خرابکاری در گروه موسیقی مدرسه، او به اردوگاه گروه فرستاده می شود که در ابتدا واقعاً آن را دوست ندارد، اما سپس یاد می گیرد که چگونه با باندیز کنار بیاید.

محبوب ترین بچه دانشگاه با یک روزنامه نگار زیبا آشنا می شود که به او متوجه می شود شاید از فارغ التحصیلی می ترسد.

داستان فیلم بر پایه داستان چهار پسر به نام جیمی، آز، کوین، فینچ است که در تلاشند تا قبل از پایان دبیرستان باکرگی خود را از دست بدهند و همچنین سرکرده آنها استیو استیفلر است...

جیم و دوستانش اکنون در کالج هستند و تصمیم می گیرند برای تفریح در خانه ساحلی ملاقات کنند.

در سال ۱۹۵۰ در شهری که تمام اهالی آن در یک معدن زغال سنگ کار می کنند، پسری بنام «هومر هیکام» (جیک گیلنهال) تنها انتخابی که برای شغل آینده اش دارد این است که همانند پدرش در معدن کار کند. اما در اکتبر ۱۹۵۷ که اولین ماهواره به فضا پرتاب می شود، همه چیز برای هومر تغییر می کند...